یک_ 

یک روز  از اواسط خرداد_ساعت حدودا 10 صبح

میخواسته برای روز گرم نوشیدنی جگر خنک کن بسازد،از نوع غیر معمولش. با اسپرسو، لیمو و آب گازدار. قهوه رقیق میشود، کف میکند، یخ‌ها داخل کف کِرِم رنگ میرقصند. او مینشید روی صندلی داخل بالکن، آفتاب هم روی پوستش.

اولین جرعه. خنک، جالب، کمی تند.


دو_

یک روز از اوایل بهار_ساعت حدودا 10 صبح

کافه‌ای در مرکز شهر تازه باز شده، به عنوان اولین مشتری‌ها حق انتخاب بیشمار میز را دارند و ته ته سالن، کنار کتابخانه‌ مینشینند.

میگوید امروز میخواهم چیز جدیدی امتحان کنم، و انگشتش را روی نامهای عجیب منو حرکت میدهد. مآری اما محافظه کارانه چای و شیر سفارش میدهد.

حالشان خوب بود؟ نمیدانم. لااقل بد نبود. ساعتها زمان داشتند برای حرف و گاهی کور سوی امید لابه‌لای حرفها میتابید . و آن نوشیدنی خنک و عجیب. که طعم قهوه میداد و کولا. و گاز تندش راهش را تا معده میسوزاند. .

کافه و زیرسیگاری‌هایش پر و خالی میشدند. و سینه‌ی مشتری‌هایش هم از حرف.


آنها برای کافه خاطره‌ی حضورشان را جا گذاشتند. 

و کافه به حافظه‌ی گره خورده با عطر و طعمِ ویتا، چیز جدیدی داده بود. تا سال بعد در بالکن خانه‌اش با لیوان خنکی در دست بین خاطرات چرخ بخورد و دعای آن روزش این باشد : پروردگارا همیشه طعم و عطرهای زندگیمان را با آدم‌های خوب گره بزن، آمین 



مثلا شهربازی، طعم یخ در بهشت پرتقالی میدهد

طعم ,یک ,میدهد ,روی ,کافه ,  ,10 صبح ,ساعت حدودا ,حدودا 10 ,چیز جدیدی ,زیرسیگاری‌هایش پر

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

پرسنل✨✨✨ آرمان جنوب چهل سال از همبستگی و اتحاد برای داشتن انقلاب می گذرد. top1 onfile اوج یادگیری فرکتال ترنج قـــــدیـــــــــــــــــــــــما وکیوم آبی کتاب ِ باز ، بال پرواز poonehtilda